فاطمه حسن‌پوردَکان

فرهنگی_سیاسی

فاطمه حسن‌پوردَکان

فرهنگی_سیاسی

مشخصات بلاگ
فاطمه حسن‌پوردَکان
بازگشت همه به سوی اوست...

#معرفی رمان جدید #رضا_امیرخانی 
به نامِ: #رهش


رهش؛ تفنگی با خشابی پر از انتقاد،
ڪه شهرسازی در #تهران را هدف گرفته است؛
و امّا نه تنها شهرسازی،
بلڪه مذهبی‌نماها و انقلابی‌نماهای بر مسندِ قدرت را، به رگبار گرفته است!
و ڪتابی است در مایه‌های برنامه‌ی "بدون تعارف" در بیست و سی!
جالب است بدانید، ڪه گروهی از انقلابیون و مذهبی‌ها به‌شان برخورده است!
✔️این افراد، در خوشبینانه‌ترین حالت، نقد پذیر نیستند!
✔️یا در بدبینانه‌ترین حالت، خودشان جزو آن گروهِ مذهبی‌نما و انقلابی‌نما هستند!
عقل سلیم حڪم می‌ڪند، ڪسانی از انتقادهای رهش باید ناراحت شوند، ڪه خود جزءِ مذهبی‌نماها و انقلابی‌نماها، ڪه از مسندِ قدرت، با سلاحِ ریا و دِگَرفریبی، از گلوی مردم زده‌اند و شڪم‌ها چاق ڪرده‌اند، باشند! 

بله! درست متوجه شدید...
رهش شعار نیست...
حتی رمان هم نیست!
حرف‌هایی در لباسِ رمان برای انتقاد است...
حرفِ حق است ڪه تلخ است...
و حق می‌دهم ڪه تلخی حق، بر ڪامِ برخی ڪه از شیرینی باطل شاد هستند تلخ باشد!

تا اینجای ماجرا، نقدی بر منتقدان بود..

و امّا کتاب، از زبان مادری به اسم لیا است (به غیر از ۲ فصل که کتاب از زبان خودِ #تهران در غالب یک زن، و فصل دیگر از زبانِ منشی شخصیتی ثروتمند که کارش ساختمان سازی است) بیان شده است.
تک تک شخصیت‌های رمان از خانم‌های به ظاهر چادری گرفته تا انقلابی‌نما و مذهبی‌نما و غیره و غیره... همه آورده شده‌اند تا آقای نویسنده بتواند بگوید که همه‌ی خوب‌ها الزاماً خوب نیستند!
شاید گرگی در لباس میش باشند!

(#فیلم نفوذی به کارگردانی احمد کاوری و مهدی فیوضی را هم ببینید بد نیست، چون هدفِ این فیلم و کتابِ رهش، تقریبا یک چیز است.
به امیدِ آن‌که، سطحی‌نگرها، کمی عمقی‌نگرتر شوند با دیدنِ این فیلم و خواندن این کتاب..)

داشتم می‌گفتم.
"لیا" همسر "علا" است و فرزندشان به نامِ "ایلیا".. 👩+👨=👦
ایلیا بیماری ریوی دارد و لیا مقصرِ بیماریِ فرزندش را آلودگی و... می‌داند. از طرفی لیا با همسرش علا که روزگاری عاشق هم بودند، به دلایلی که به طور مفصل در کتاب شرح داده شده، رابطه خوبی ندارند.
تمام انتقاداتی که در بالا گفتم، در غالب زندگی این خانواده رقم می‌خورد.
ایلیا به عنوان یک کودک، از هوش و فهم بالایی برخوردار است. (گروهی از منتقدین، به این قضیه ایراد گرفته‌اند که چطور یک بچه میتواند، اینقدر بیشتر از سنش بفهمد!؟ در جواب باید بگویم؛ جالب است که بدانید، اساتید ما به این نتیجه رسیده‌اند که بچه‌هایی که از بیماری مزمن رنج می‌برند، خیلی خیلی بیشتر از سنشان میفهمند. من خودم که عضوی از کادر درمان هستم این تجربه را بارها و بارها به وضوح در بخشِ کودکان دیده‌ام. پس ایلیای قصه‌ی امیرخانی، خیلی هم دور از واقعیت نیست.. اطلاعات منتقدان کم است!)

اگر یادتان باشد؛ در معرفی کتاب #من_او گفته بودم کتاب‌های آقای امیرخانی همیشه یک "خورزوخوان" دارد. (در کتاب "من او" ، خورزوخوان، درویش مصطفی بود.)
آن "خورزوخوان ها" در حقیقت خودِ آقای امیرخانی هستند که در لباسِ همه‌چیزدان، خود را در داستان وارد می‌کند و به داستان‌هایش جهت می‌دهد.
شاید باورتان نشود امّا خورزوخوانِ رهش، #ارمیا است؛ که می‌آید و پایان داستان را در اوج آسمان با هم‌فکری لیا می‌سازد.

این کتاب را باید خواند
تا عمق ماجرا را فهمید...

فاطمه حسنپوردکان
http://sapp.ir/ketab_khani




منتخبی از بخش‌های کتاب:
-------------------------------------------------------------

《بازگشت همه به سوی است! 》 
هیچ حرفی حساب‌تر نیست از این حرف.
روزی برمی‌گردیم و می‌فهمیم که چقدر خراب ڪرده‌ایم.

صفحه ۱۶۳ 
-------------------------------------------------------------

تیکه‌ی رضا_امیرخانی به ترافیکِ خیابان‌های تهران در رمان رهش:
آدم نمیدونه بخنده یا از خجالت آب بشه!!

👦_ مالیا! شماره‌ی یڪ! دیگر دارد می‌ریزد!

یڪ‌هو داد میڪشم سرش:
👩_ ایلیا! هزاربار... هزاربار بهت گفته‌ام وقتی در خانه هستی، ڪارت را انجام بده!

👦_ رفتم مالیا. رفتم دستشویی. الان دو ساعت است ڪه تو راه هستیم...

چیزی نمی‌گویم. دروغ نمی‌گوید. پیاده می‌شوم. دستم را می‌گذارم روی سینه‌ام و از راننده‌ی عقبی ڪه پیرمرد است عذرخواهی می‌ڪنم. نمیفهمد چرا عذرخواهی می‌ڪنم. ایلیا را می‌ایستانم ڪنارِ محافظِ فلزی پل.

پیرمرد پیاده می‌شود:
👴_ عیب ندارد آبجی! بچه است دیگر. دست به آب دارد دیگر.. 

پشت می‌ڪنم به پیرمرد و آرام شلوار ایلیا را میڪشم پایین. ایلیا را سرپا می‌گیرم. ایلیا مقاومت می‌ڪند انگار. بهش می‌گویم:
👩_ زود باش مامان! ڪمرم درد گرفت.
👦_ نریزد روی طبقه‌ی پایینی‌ها!

خنده‌ام میگیرد. با "زود باش" بعدی‌م ڪارش را انجام میدهد. با دستمال تمیزش می‌ڪنم. شلوارش را بالا می‌ڪشم و دوباره بغلش می‌ڪنم و میبرمش سوی دویست و شش. بر ڪه می‌گردیم، ایلیا چشم‌هاش را با دست می‌پوشاند. به مسیر نگاهش نگاه میڪنم. پیرمرد دوزانو زده است روی زمین. مسری است انگار مسئله‌ی دست به آب! پیرمرد خودش را جمع و جور میڪند و بلند می‌گوید:
👴_ شا...دم به این راه‌بندان! شا...دم به این شهر! بچه گناهی ندارد. منِ گنده‌بڪ هم نمیتوانم خودم را نگه دارم، چه برسد به این طفلی! 

چیزی نمی‌گویم. سوار می‌شویم‌‌. هیچ ڪس بوق نمیزند! به نظرم خیلی‌ها خجالتشان ریخته است و پیاده شده‌اند ڪنارِ اتوبان و دوزانو نشسته‌اند و..‌.

صفحه ۶۳
-------------------------------------------------------------


  • فاطمه حسنپور

نظرات  (۲)

  • کسب درآمد اینترنتی
  • با سلام
    خسته نباشید
    میتونیم با ذکر منبع از مطالب شما کپی کنیم؟
    پاسخ:
    سلام ممنونم 
    بله حتما.
    سلام
    خیلی از این کتاب بدم اومد اصلا حس خوبی رو بهم منتقل نمیکرد و از کار های آقای امیر خانی هم کلا تا حالا هر چی خوندم خوشم نمیاد چون حال  آدم رو خوب نمی کنن. قلمشون رو هم دوست ندارم و قصه هاشون رو هم. شخصیت های داخل کتاب هاشون هم شخصیت های تخیلی ان اصلا باور پذیر نیستن مثل همین آدمه که آخر کتاب اومد اینا رو پرواز داد. اصلا نمیفهممشون.و خوشم هم نمیاد. البته تاقبل از این که این کتاب آخریشونو بخونم اینقدر تند نشده بودم اما در کل هیچ وقت کار های ایشونو دوست نداشتم البته غیر از قیدار که احتمالا مربوط به حالت های روحی خاصی بوده که اون موقع که داشتم میخوندمش داشتم. کلا دیگه تصمیم دارم کتاب های ایشونو نخونم چون قشنگ نیستن به نظرم
    پاسخ:
    سلام 
    تصمیم درستی گرفتی 
    آقای امیرخانی سبک خاصی در نوشتن رمان و کتاب هاشون دارن و خیلی‌ها مثل شما نمیتونن با این سبک کنار بیان... مثلا کسانی رو دیدم که اصلا آقای امیرخانی رو نویسنده نمیدونن، اما در عوض خیلی ها رو هم دیدم که عاشق این سبک شدن و حتی بعضی ها میخوان راهشونو مثل آقای امیرخانی ادامه بدن. 
    هر دو گروه، موافق و مخالف، هستن و اشکالی نداره ما خواننده ها گاهی از بعضی نوشته ها خوشمون نیاد، و نویسندشون و کتاب هاشونو کنار بذاریم 😉

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی